راههای رسیدن به خدا را می گویند به عدد نفوس خلایق است. درست نیست!
به عدد لحظاتی است که همۀ نفوس خلایق می گذرانند.
راههای نرسیدن به خدا نیز همان تعداد است. هیچ لحظه ای را نمی توان در پیوستگی کامل با لحظات دیگر دانست و در این انفصال که گاه بسیار دهشتناک است زمانی پدید می آید، لحظه ای، که یا می توان به خدا رسید و یا نرسید.
پس راههای رسیدن به خدا در طول زندگی هر کس بیشمار است و اگر کسی لحظه ای احساس وصل کرد، بدان امید نتواند ماند که وصلش پایدار است!
بیم ناپایداری و دوری از خدا در همۀ آن بیشمار لحظات دیگر همچنان باقی خواهد ماند. گریزی نیست. این بیمناکی که در سرشت هستی آدمی است، نه تنها در وصل خداوند که در هر وصل دیگری نیز نهفته است و بیش از همه در وصل با خویشتن. بیم جداماندگی، از خداماندگی، از راه ماندگی، بیم بی خویشتنی را نمی توان از صفحۀ زندگی زدود، بیم هجران را نمی توان؛ زندگی این جهان گویی عرصۀ هجر است!
این اضطراب، اضطراب بنیانی هستی آدمی است.
به عدد لحظاتی است که همۀ نفوس خلایق می گذرانند.
راههای نرسیدن به خدا نیز همان تعداد است. هیچ لحظه ای را نمی توان در پیوستگی کامل با لحظات دیگر دانست و در این انفصال که گاه بسیار دهشتناک است زمانی پدید می آید، لحظه ای، که یا می توان به خدا رسید و یا نرسید.
پس راههای رسیدن به خدا در طول زندگی هر کس بیشمار است و اگر کسی لحظه ای احساس وصل کرد، بدان امید نتواند ماند که وصلش پایدار است!
بیم ناپایداری و دوری از خدا در همۀ آن بیشمار لحظات دیگر همچنان باقی خواهد ماند. گریزی نیست. این بیمناکی که در سرشت هستی آدمی است، نه تنها در وصل خداوند که در هر وصل دیگری نیز نهفته است و بیش از همه در وصل با خویشتن. بیم جداماندگی، از خداماندگی، از راه ماندگی، بیم بی خویشتنی را نمی توان از صفحۀ زندگی زدود، بیم هجران را نمی توان؛ زندگی این جهان گویی عرصۀ هجر است!
این اضطراب، اضطراب بنیانی هستی آدمی است.