جمعه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۵

تا

بی تو بی تایم
با تو بی تا
تو گویی خدایم
در زمان، تنها.
بی تو بی تایم، چنین تنهای تنها
با تو بی تایم، نباشد چو من، همراه آن تا.
کجا من بیابم رهایی؟
گو کجا،
ز تنهایی، ز بیتایی؟
اثیر ِ اسیر، عصیر ِ عسیر.
توان رهایی ز بی تایی، توانی خدایی است، و دانیم و دانند
که بیش از همه، خدا، خود، چه بی تاست!
فریب است اینگه، رهایی.
نیابی به درگه، نشانی ز تایی.
بی تو بی همتا
با تو بی همتا.
برای زوموروس
یک دنیا حرف دارم که غیر مستقیم بیان شده اند. مستقیما، اما، هرآنچه گفتنی است، خطاب به زوموروس است.