ما پا برهنگانِ دشتهای خیال،
صحاری مستِ تفتیده
در کوره های آرزو
و بیابانهای
بی انتهای جنون،
ما.
اينجا مي خواهم با خود و ديگری سخن بگويم. دریغا نشاید بی سخن گفتگو كرد، یا در ورای کلام سخن گفت؛ چنین است که سخن مي گویم
Here I want to speak with myself and the others. I wish to communicate over the words - which is impossible. Thus I speak
ما پا برهنگانِ دشتهای خیال،
صحاری مستِ تفتیده
در کوره های آرزو
و بیابانهای
بی انتهای جنون،
ما.
کجا سروده شوی؟
در آن غزل سروده شو،
ای قصیدۀ بلنــــد،
کز بیمِ یک مستیِ امانستیز
یا بیمِ بی شراب ماندنِ سبوی عُمر،
کاستی نیابد؛
قـدِّ بلنـدِ همّتت
قامتِ رعنای معنیت
اندامِ تماشاییِ مستیت
تنِ تابناکِ استعاره ات!
آری، تنها در آن غزل!
ای قصیدۀ رهیـــده!
ای قصیدۀ سپیــــد!
بوسه بارانِ آفتاب
بر تنِ مُشتاقِ سَحر،
بوسه بارانِ ابر
بر تنِ تشنۀ گُل،
بوسه بارانِ نسیم
بر تنِ خواهانِ دشت،
حکایتِ حقیقتِ ایثار و رهایی.
«آن کس رسید در خود، کز خود قدم برون زد» (حافظ)
خوابیده در بستر نقره گونِ صبح
تابیده بر نرگسِ سَحر
چون پیکر نیلوفری بر ساقه های سرو
بخواب
ای نازنین، بخواب!
رود
پیش از آن که بر بستر رودخانه بپیچد
بر تن خود می پیچد
و جاری شدن، پیچش رود است بر تن خویش و در دلِ کوه.
آنکه می خواهد دوستش بدارند،
چون کوه، تحمل سیلابها بایدش.
و آنکه می خواهد عاشق باشد،
چون رود، جاری شدنِ بی مهابا در دلِ کوه!
به خط سرخ نویس:
به یاد باده های ناپیموده
بر همه باده های پیموده سلام!
بر برگ برگِ غنچه های شکُفته نویس:
بر همه گلبرگهای ناشکُفته سلام!