پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

کوتاه 4

بوسه بارانِ آفتاب

بر تنِ مُشتاقِ سَحر،

بوسه بارانِ ابر

بر تنِ تشنۀ گُل،

بوسه بارانِ نسیم

بر تنِ خواهانِ دشت،

حکایتِ حقیقتِ ایثار و رهایی.

«آن کس رسید در خود، کز خود قدم برون زد» (حافظ)

۳ نظر:

محمد وحیدی گفت...

سلام آقای خلیلی عزیز
خوب شد که به نوشتن ـ در اینجا ـ برگشتید. تاریخ را که نگاه کردم دیدم نوشته دهم آبانماه هشتاد و شش، باورم نشد. چند بار چک کردم، نه مثل این که درست است.

ناشناس گفت...

بازگشت شاعرانه
در این روزگار اتفاق های رخ می دهد که تا آنجا که من می دانم اگر در روزگاران قدیم اتفاق می افتاد نادر روزگار تلقی می شد و در ذیل برخی امور نادر در کتاب ها نوشته می شد.مثلا شاعری که شعر را کنار می نهاد و کاسب می شد؛یا آدم هایی که به روایت عبید زاکانی حکم گربه شد عابد و مسلمانا را پیدا می کردند.در سوی دیگر نیز کاسب هایی بودند که شاعر می شدند مثل عطار نیشابوری که سالک راه حقیقت شد و سرمشق شاعران؛حر بن یزید ریاحی نیز که در صف اشقیا بود در واپسین مهلت زندگی آزاده ای شد نامبر دار؛چنین بود ابراهیم ادهم که به روایت عطار خرقه درویشی پوشید و تاج و کمر سلطانی از خود دور کرد.باری ابتدااز شاعرانه برگشتن سعید کمی تعجب کردم؛اندیشیدم به یاد آوردم خود از آغاز شاعر بود اما بدیع و قافیه و عروض را رعایت نمی کرد.گرچه هنوز نیز کاملا به این قواعد پایبند نیست که اگر باشد دیگر نمی تواند براحتی بسراید.
روزگارش درازوخوش؛عمرش پرثمر باد

Mohamad Hasan Mohaqeq Moein گفت...

سلام دوست خوبم
من كه آدم ركي هستم خودت خوب مي دوني! ولي انصافا اينجا كم آوردم!چرا چون نمي تونم حرف دلمموبرات بنويسم فقط اين قدر بگم كه مولانا فرموده:
اي برادر قصه جون پيمانه اي است
معني اندر وي مثال دانه اي است
دانه معني بگيرد مرد عقل
ننگرد پيمانه را گر گشت نقل
بگذريم چرا جلسه گروه معرفت رو نمي گذاري من پيشنهاد يك سخنراني تحت عنوان:چشم انداز ارزشيابي،ديروز،امروز،فردا را دارم
البته زياد تو فكر نري! حرف دل شوخي من چون يك كم جدي است؛جرات ندارم بزنم فقط در بسته وسربسته بگم كه حلوا توش هست و شريني!نمي دونم تونستم منظورم را با اين پيمانه شكسته برسونم؟