چهارشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۳

مرگ ، زندگي و ديگري

حـدود ساعت ده ونیم شب بود که صدای تلفن برخواست. حسین بود، با صدایی که نگرانی در آن پنهان کردنی نبود، لب به سخن گشود. به روی خودم نیاوردم و دیدار فردا را یادآور شدم. گفت «اگر زنده ماندیم». سپس شرح داد که، به دلایلی، احتمال وقوع زلزله بالاست و او در این فرصت به هر کس که می توانسته زنهار داده و مرا نیز زنهار داد. کمی گفتگو کردیم و سپس خداحافظی.
یک و نیم ساعت بعدی اش را ابتدا با کسانی از خانواده ام و سپس - تلفنی- با دوستی که متخصص لرزه نگاری است، گفتگو کردم: دربارۀ امکان پیشبینی، احتمال علمی وقوع و راههای ایمنی جویی. آنگاه بهرۀ گفتگو با خود فرارسید:
برای چه رنده ام (ایم)؟ و دیگری در کجا قرار دارد؟
و آنگاه که مرگ چهره نمایان کند، چقدر به خود، چقدر به دیگری خواهم (هیم) اندیشید؟
و اکنون چهره نمایانده بود، حتا اگر با احتمالی فراخ و ناروشن.
وه که چه وهمناک است، این ناگریز ناگزیر، آنگاه که دیگری جایی نداشته باشد!
و دریافتم که چقدر، چقدر، به خودم می اندیشم. قبل از هر کس و هر کسان نگران عزیزانم بودم و خودم. و در یافتم که تنها هنگامی که به عزیزانم می اندیشم، این مرگِ احتمالا در راه پذیرفتنی می شود. و با خودم گفتم که در این جایگاه عزیزانم «دیگری ام» نیستند. به گونه ای خاص، «خود» من هستند؛ نوعی خود که شاید از نوع نخست اش، بیشتر خود من است. پس اینک و در این باره نیز به دیگری نمی پرداختم. باز هم اندیشناک خود بودم. و گفتم که شاید پاسخی باشد، پاسخی تلخ، تلخ، تلخ، به پرسشی که دیروز پرسیده شده بود.
تلخی اش از آن روی نیست که در این فرهنگ اگر «دیگر- شیفته» نباشیم، سزاوار احساس گناه خواهیم بود. تلخی اش در این است که، در این حال، مرگ دیگری، اگر نه پذیرفتنی، دست کم پذیرفتنی تر خواهد بود.
بدین گونه است که در هنگام انتخاب یا در هنگامۀ بقاء، جنگ را شایستگی خواهیم داد.
اما شیرینی بی نظیر این مکاشفه در فهم و شهود این واقعیت بود که عزیزانم، نه دیگری، که نوعی از خودم هستند؛ نمی دانم باید بگویم که خودم را در آنها یا آنها را در خودم یافتم.

۱ نظر:

hghanbari گفت...

جناب آقای خليلی
تأسيس اين وبلاگ را صميمانه به شما تبريك می گويم. متن بسيار شيوا و جذاب آن، آن قدر مسحور كننده است كه آن را از سطح يك وبلاگ فراتر می برد. بداهه نويسی های شما از كتاب ها و مقالات بسياری از افراد هم پخته تر است. علاوه بر آن هيچ فردی را تا اين حد با خود صادق نديده بودم.اين صداقت نياز به شجاعت و انسانيت بی نظيری دارد.اميدوارم كه بتوانيم همچنان از دانش و معرفت شما بهره مند باشيم